قاصدی از گذشته

ساخت وبلاگ
ی نفر میاد که من منتظر دیدنشمیک نفر میاد که من تشنه ی بوییدنشممثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومدهتن اون شعرای عاشقانه گفتن بلدهخالیه سفره مونو پر از شقایق می کنهواسه موجای سیاه دستا رو قایق می کنههمیشه غایب من زخمامو مرهم میذارههمیشه غایب من گریه ها مو دوست ندارهنکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسهآینه ها سیاه بشه کور بشه چشم ستارهمثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومدهتن اون شعرای عاشقانه گفتن بلدهخشم این پنجره ی خسته همیشه غایبهکلیده صندوق در بسته همیشه غایبهنعره ی اسب سپید قصه ی مادر بزرگبهترین شعرای سربسته همیشه غایبهمثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومدهتن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده|+| نوشته شده توسط علی اکبر در پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۶  | قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 162 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 22:14

❤️❤️:❤️❤️

"مےنویسم براے تو" در
ســღــاعت صـღــفر عــღــاشقــی

براے تو ڪہ بودنت را
نہ چشمانم میبیند

نہ گوش هایم مےشنود
نہ دستانم لمس می ڪند

تنها،صادقانه با دلم
احساست می ڪنم

|+| نوشته شده توسط علی اکبر در چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۶  |
قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 137 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:49

درباره وبلاگ

به نظر من کودکی قشنگترین سالهای زندگیه و برای هر کسی بسیار خاطره انگیز!.... به این فکر افتادم قبل از اینکه آلزایمر بگیرم و همه چیز رو فراموش کنم شروع کنم خاطراتم رو یه جایی بنویسم که شاید در آینده برای خودم و خوانندگان جالب باشه...اگه غلط املایی دیدید به بزرگواری خودتان ببخشید..

قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 5:49

درباره وبلاگ

به نظر من کودکی قشنگترین سالهای زندگیه و برای هر کسی بسیار خاطره انگیز!.... به این فکر افتادم قبل از اینکه آلزایمر بگیرم و همه چیز رو فراموش کنم شروع کنم خاطراتم رو یه جایی بنویسم که شاید در آینده برای خودم و خوانندگان جالب باشه...اگه غلط املایی دیدید به بزرگواری خودتان ببخشید..

قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 99 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 4:44

...یکی از اون لذت های توصیف نشدنی دوران کودکی من گرفتن نمره بیست بود!....گرفتن نمره بیست اون قدیما مثل حالا نبود که خیلی راحت اتفاق بیفته!...نمیدونم شاید حالا هم اینجوری نباشه و شاید اون موقع هم خیلی سخت نبوده ولی خوب با توجه به سطح درسی بچه ها  معمولا گرفتن نمره بیست در میان سی چهل تا دانش آموز جلوه خاصی داشت!...و برای صاحبش غرور و لذت خاصی به همراه می آورد...زمانی که دفتر املاها توسط خانم معلم تصحیح میشد دل تو دلم نبود! ..معمولا نمره ها خوانده نمیشد و فقط بعد از تصحیح دفتر ها رو بر می گردوندن!... و من با با هیجان صفحات رو ورق میزدم تا به آخرین املا برسم ...و وقتی در پایین متن املا این نمره به غایت زیبا رو میدیدم انگار دنیا رو به من داده بودن!..اصلا شکل این عدد خیلی زیبا بود زیباییش با هیچ عددی قابل قیاس نبود حتی از اعداد بالاتر از خودشم زیبا تر بود  19/5 هم زیبایی 20 را نداشت! فقط بیست!مخصوصا وقتی یه کلمه آفرین یا صد آفرین با خط مخصوص خانم معلم که ن را به صورت شکسته می نوشت  زیر اون خط کشتی مانند که جایگاه عدد 20 بود نقش بسته بود!...گاهی دقیقه های متوالی به نمره و امضای خانم معلم خیره میشدم و در اون خطها و نقطه ها غرق!....گاهی روی خطوط امضا و نمره که با خودکار قرمز نوشته میشد رو با خودکار غیر همرنگ خط چین میکشیدم تا جلوه بیشتری داشته باشه!!! این کار منو یاد چراغهای نئون دور تابلو قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 124 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 21:59

...یادش بخیر قدیما مثل امروزه بچه ها تو خونه نبودن ..همیشه در جنب و جوش و بازی بودن ..بازی های مهیج که باعث تحرک جسمیشون میشد و اینجوری روحشونم تقویت میشد!..کوچه ها اغلب پر از هیاهوی بچه ها بود...الان کوچه ها سوت و کوره واگرم چند تا بچه بخوان بازی و هیاهوکنن بزرگترها اعصاب ندارن!!..خلاصه همه چیز دست به دست هم داده که نسلی تنبل و چاق بوجود بیاد که نای هیچگونه تحرکی رو نداره!..غرض از بیان این مقدمه این بود که دیروز یاد یکی از بازی های مفرح زمان کودکی افتادم ..بازی که اغلب در تابستانها و فصل خشک سال توی محله های کرمانشاه انجام میشد ...این بازی خطخط نام داشت و دو مدل بود یکی پسرانه و یکی هم دخترانه...گاهی هم مدل دخترانه را مدل تهرانی ها میگفتیم!!..مدل پسرانه یا نوع اول یک مستعطیل بود که شش تا خونه داشت و در انتهای خانه ششم یه نیم دایره بود به اسم آتشخونه!! این خطها رو ما توی حیاط یا کوچه توسط یک تکه گچ و اگر نبود یک تکه ذغال میکشیدیم! توی حیاط به خاطر الگوی موزاییک ها معمولا دقیقتر و قشنگتر میشد!...بازی به اینصورت بود که چون معمولا بچه ها دمپایی میپوشیدن یه لنگ دمپایی رو باید می انداختی تا بیفته توی خانه مورد نظر که ابتدا از 1 شروع میشد بعد بازیگر به پا رو جمع میکرد و به صورت جهشی با یک پا جلو میرفت و با زدن ضربه های متوالی لنگه دمپایی رو از شماره 1 به شماره 2 و الی آخر هل میداد و قانو قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 92 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 21:59

بازگرد ای خاطرات کودکیبرسوار اسبهای چوبکیخاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترنددرسهای سال اول ساده بودآب را بابا به سارا داده بوددرس پند اموز روباه وخروسروبه مکارو دزد وچاپلوسروز مهمانی کوکب خانم استسفره پر از بوی نان گندم استکاکلی گنجشککی باهوش بودفیل نادانی برایش موش بودباوجود سوزو سرمای شدیدریز علی پیراهن از تن می دریدتا درون نیمکت جا می شدیمما پر از تصمیم کبری می شدیمپاک کن هایی ز پاکی داشتیمیک تراش سرخ لاکی داشتیمکیفمان چفتی به رنگ زرد داشتدوشمان از حلقه هایش درد داشتگرمی دستانمان از آه بودبرگ دفتر ها به رنگ کاه بودهمکلاسی های درد ورنج وکاربچه های جامه های وصله داربچه های دکه سیگار سردکودکان کوچک اما مرد مردکاش هرگز زنگ تفریحی نبودجمع بودن بود وتفریقی نبودکاش میشد باز کوچک می شدیملااقل یک روز کودک می شدیمیاد آن آموزگار ساده پوشیاد آن گچها که بودش روی دوشای دبستانی ترین احساس منبازگرد این مشقها را خط بزن |+| نوشته شده توسط علی اکبر در چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۶  | قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 84 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 21:59

چند روز پیش یه عکس از نمای چهار راه اجاق  از میدان شهناز در سالهای گذشته توی نت پیدا کردم(همین عکس  زیر) واقعاْ جالب بود  مهمتر اینکه توی عکس هیچ درختی دیده نمیشه در حالی که الان اون مسیر پر از درخته ...وقتی که داشتم به عکس نگاه  میکردم یاد بچگی ها افتادم همون اوایل میدان شهناز به سمت چهار راه اجاق سمت چپ دفتر نمایند گی هواپیمایی بود که پشت درب ورودیش کنار میز آقای رئیس دوتاهواپیمای مسافربری کوچک برای دکوراسیون گذاشته بودن!..بچه که بودم فکر میکردم اونجا اسباب بازی فروشیه !!!یادمه هروقت که از اون مسیر همراه پدرم از کنارش رد می شدیم کلی گریه زاری میکردم که باید یکی از اونها رو برام بخری !!..نمیدونم چرا هیچوقت پدرم حوصله نکرد که توضیح بده اونجا اسباب بازی فروشی نیست ! نمیدونم  شایدم داده و من یادم نیست!! بعدها به این کارم کلی میخندیدم! ..البته انصافاْ هواپیماهای ماکتی که اونجا بودن برای یه بچه خیلی زیبا و خواستنی بود! کصافطا!! فکر نمی کردن با این کارشون دل چند تا بچه رو می سوزونن!!! |+| نوشته شده توسط علی اکبر در شنبه دوم دی ۱۳۹۶  | قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 88 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 21:59